خداوند متعال به ما توفیق دهد تا نورانیّت را با دید معنوی دریافت نموده، به درک مفاهیم پرداخته، تا آنکه حقایق اشیاء بر وجود مان جاری و ساری گردند، و هر گوشه و کنایه ای از ظلمت که در وجودمان باقی مانده است را به نورانیّت تبدیل کند.
سفر عقل به دیار عشق
62 پست
این تفصیلات را در این مکتوب نمی توانیم بگنجانیم، که این مکتوب در باب نور نه پرداخته است، بلکه در باب عقل و عشق پرداخته است، و این باب را اشعه ای از انوار کافی است. و اگر خداوند متعال توفیق بخشد، در مکتوب دیگری به تفصیلات آن نیز خواهیم پرداخت، در این مکتوب تنها اشاره به آن کافی است.
پس مقصد مسیر ازلی دریافت نور است، و دریافت نور طی کردن مراحل اشعه تا به نور را گویند، با دانستن این حقیقت که نور مطلق و یا نور محض دیدۀ هر بینندای را می سوزاند، و آن را فنا می گرداند، و آن که با شدت نور فنا گردیده است، در نورانیّت به بقا می پیوندد، و کسی که در نورانیت به بقا پیوسته است، برای او نه تنها حجاب های زمان و مکان برداشته می شوند، بلکه ...
پس اشعه هم نور است و هم نور نیست، هم معرفت نور در آن موجود است، هم حقیقت نور از آن پنهان است، هم از لطافت نور بهرهمند گشته است، هم از وسعت نور جدا افتاده است، او هم دلیلی بر وجود نور است، هم خطابی بر عدم نور است، اما خود اشعه دلیل است بر وجود منبع نور، و اینکه وصلتِ نسبت اشعه به منبع وجود نور.
انسان اولین قدم را که خارج از دایره ظلمت بر می دارد، آن را نور می پندارد، اما به آن نور نگویند، گرچه ذره ای نورانیت در آن موجود است، و نسبت به ظلمت به آن نور گفته می شود، اما در حقیقت آن تنها اشعه ای از نور است.
... هر اشاره را حرکت هایی است، هر حرکت را دستور هایی است، هر دستور را قبولیت هایی است، هر قبولیت را اقرار هایی است، هر اقرار را فهم هایی است، هر فهم را درجه هایی است، هر درجه را اشعه هایی است، هر اشعه را منبع نوری است، و عدم وجود منبع نورانی ظلمت است.
نورانیت را حجاب هایی است، هر حجابی را مقام هایی است، هر مقامی را حال هایی است، هر حالی را معنی هایی است، هر معنی را اقتباس هایی است، هر اقتباسی را جمله هایی است، هر جمله را کلمه هایی است، هر کلمه را حرف هایی است، هر حرفی را نطق هایی است، هر نطق را اشاره هایی است ...
پس همانگونه که، اگر چشمی تا به حال به حقیقت نور ظاهری پی نبرده باشد، هم کور پنداشته می شود، و هم تا به حال از توان خود هیچ استفاده ای نکرده است. عقل نیز اگر نور معنوی را درک و دریافت نکرده باشد، هم کودن پنداشته می شود، و هم تا به حال از توان عقلانیت خود هیچ استفاده ای ننموده است.
یعنی: بدون نور ظاهری گرچه چشم توانایی بینایی را دارد، کور پنداشته می شود، و به همین صورت، بدون نور معنوی گرچه عقل توانایی درک مفاهیم را دارد، کودن پنداشته می شود.
به همین صورت عقل گرچه توانایی درک و دریافت را دارد، اما در غیر موجودگی نور، عقل کودن می باشد، و برای درک و دریافت اشیاء ظاهری نیاز به نور ظاهر است، در حالی که برای درک و دریافت الطاف معنوی نیاز به نور معنوی می باشد.
بدون نور نه این چشم بیناست
نه عقل و رنگ و بوی فکر داناست
نه بینا بیند و نه عقل داند
بدون نور بینا کور خوانَد
نه عقل و رنگ و بوی فکر داناست
نه بینا بیند و نه عقل داند
بدون نور بینا کور خوانَد
خداوند متعال دیدن را صفت چشم قرار داده است، در صورتی که چشم ما توانایی دیدن رنگها و شکلهای مختلف را دارد، اما در غیر موجودگی نور چشم از توانایی خود نمی تواند استفاده ای ببرد، یعنی این که بدون نور، چشم با وجود داشتن توانایی دیدن، از توانایی خود محروم می ماند. پس دیده چشم با وجود بینا بودن، در غیر موجودگی نور کور می باشد.
به همین دلیل است که بیان اهل معنی را می توان به معنای مختلفی دریافت نمود، اما بیان اهل ظاهر تنها یک مفهوم را ظاهر می سازد. پس خطاب نور به آن است که خود ظاهر باشد و غیر خود را نیز ظاهر گرداند.
درست مانند همین اگر بدون نور معنوی در معنای اشیاء کلام گفته شود، آن جز اختلافات به چیز دیگری دامن نمی زند، اما اگر با دریافت نور معنوی، معنا در کلام و عبارت بیان گردد، به نگاه اهل معنی مفهوم آن دریافت و فهم می گردد، اما به نگاه اهل ظاهر نوعی اختلاف پنداشته می شود، و همانطور که قبلاً بیان کردیم نقص این موضوع در بیان اهل معنی نمی باشد، بلکه در نگاه اهل ظاهر می باشد
بدون نور به هیچ مفهومی نمیتوان پی برد، اگر در دنیای ظاهری نور در کُل محو گردد، مفاهیم اشیاء دیگر صفات خود را از دست می دهند، گرچه در حقیقت به اصل خود باقی می مانند، اما بدون نور، معرفت ما از دریافت حقیقت اشیاء از بین می رود.
اما اهل ظاهر از همین گفته ها به عنوان اثبات اختلاف استفاده می کنند، چون اهل ظاهر کاری جز اختلاف اندازی و مرز کشی (یعنی جدا سازی) در میان خلق ندارند.
اما آنچه در اهل معنی اختلاف پنداشته می شود، نحوه بیان است، و نه حقیقت آن، مثلاً، اگر کسی گوید که «صورت یار چو ماه شب چهارده می ماند»، اما دیگری گوید که «صورت یار ساحل دریایی است بی پایان»، در حقیقتِ معنی آن هیچ اختلافی بین این دو گفته وجود ندارد.
این مثال اهل معنی است که با نور معنوی به نظاره مشغول گردیده اند، و هر یکی به گونه یی عاشق دیدار گشته اند، و سخن از یار گفته اند.
مثال اهل ظاهر و یا اهل عبارت چنین است، که به علتِ فهم بدون نور آنچه در تاریکی حس کرده اند، آن را حقیقت پنداشته اند. مولانا جلال الدین (قدس سره) می گوید اگر هر یک از آن مردم شمعی به دست می داشتند، اختلافات اختتام می یافت، چون هر یک از آنان حقیقت شکل ظاهری فیل را می دیدند، و به جای اختلاف به اتفاق می پیوستند.
در همین مفهوم است، قصۀ آن فیلی که در اتاقِ تاریکی آورده اند و مردم به دیدنش می روند، که مولانا جلال الدین (قدس سره) در مثنوی آن را بیان می کند، مولانا به نور و حقیقت آن اشاره دارد. به علت نداشتن نور هر یکی به جزوی از آن قیاس کرده و آن را حقیقت پنداشته اند. بنابر این هر یک با دیگری به اختلاف افتاده اند.